قاب عکست چقدر کهنه و قدیمی شده، باید قابش را عوض کنم … عکس قاب را که بر میدارم یادداشت قدیمی از پشتش می افتد همان دست خط قدیمی سعیده بود پدر غذا آماده است ما نیستیم و من ساعتها به یادداشت و خاطراتمان فکر می کنم و ساعتها اشک می ریزم…. بیشتر »
آرشیو برای: "آبان 1397"
با همین پاهایم به دیدارت آمدم با همین جسم خسته ای کاش کمی زودتر رسیده بودیم اما چه زود ثانیه های عمرت عجله داشت و من دیر فهمیدم بیشتر »
10 سالی می شود که مسئول کتابخانه را می شناسم. هرزگاهی از رشته تحصیلم می پرسد و افسوس می خورد و می گوید ای کاش رشته کتابداری را ادامه می دادی تو استعداد خوبی داشتی و …. . اما گاهی هم می گوید خوش به حال شما طلبه ها کار خوبی کردی که طلبگی رو ادامه… بیشتر »
آخرین نظرات