دختران جمعه

دختران جمعه
|خانه|تماس |ورود
رنگ خدایی
ارسال شده در 24 مرداد 1400 توسط حيدري در تب فراق

???رنگ خدایی

به قلم خودم
✍سلام من بـه محرم  بـه مسـلـم و به حـبـیـبش
به رو سپیدی جوُن و به بوی عطر عجیـبـش

در بحبوحه‌ی روز عاشورا، آفتاب سوزان، لب‌های تشنه اهل حرم را شبیه کویری تف دیده کرده بود. صدای العطش کودکان به گوش می‌رسید و خاک و خون همه‌جای صحرای پربلا را فراگرفته بود. در این بین غلام سیاه پوستی به نام جُون که قبلا در خدمت ابوذر بود و پس از او با امام زندگی می‌کرد، خدمت امام رسید و اجازه رفتن به میدان خواست.

امام فرمودند: 《من بیعت را از تو برداشتم و آزاد هستی. تو با عافیت و آسایش همراه ما آمدی پس خودت را به ناراحتی و مصیبت در راه ما گرفتار نکن》.

جون در حالی که اشک در چشمانش جمع شده بود خودش را به قدم‌های امام انداخت و پاهای امام را می‌بوسید گفت: 《یابن رسول‌الله سزاوار نیست در زمان رفاه و آسایش در خدمت شما باشم و در شدت و ناراحتی و در مقابل دشمن دست از شما بردارم. رنگ من سیاه و خاندان من ناشناخته، اما بر من منت بگذار. 《فلا تَبتَلِ بِطَریقِنا؛ من هرگز از شما جدا نخواهم شد》.
امام هنگامی که اصرار جون را مشاهده کرد اذن رفتن به میدان دادند و جُون نیز به فیض شهادت نائل شد.

در راه امام حسین (علیه‌السلام) ماندن، رنگ و نژاد نمی‌شناسد؛ رنگ خدایی که داشته باشی ندای فطرت خود را می‌شنوی که تو را به قافله حسین (علیه‌السلام) فرا می‌خواند.

تا پیشکش کنم بجز این سر نداشتم
رویم سیاه!  تحفه‌ی بهتر نداشتم
در بین عاشقان تو شرمنده‌ام حسین!
حتی تنی سفید و معطر نداشتم
✍م.حیدری روایت‌های به جامانده‌ی محرم

1 نظر »
دختر ماه
ارسال شده در 23 تیر 1400 توسط حيدري در دست نوشته های من, تب فراق

#به_قلم_خودم
این روزها کلیپ هلیا در فضای مجازی دست به دست می‌چرخد. هرکس به نوعی او را مورد خطاب قرار می‌دهد. عده‌ای زبان به تحقیر او می‌گشایند و عده‌ای او را مورد تحسین قرار می‌دهند.
نه از زبان تحقیر و نه تحسین، بلکه این بار کلاه خودم را قاضی کردم. چقدر جامعه ما بستر رشد فرهنگی و فکری را فراهم آورده است؟ چرا مراقب هلیا و نوجوان‌های جامعه‌مان نیستیم. نوجوانی که قرار است فردا مادر بشود. یک نسل را تربیت کند.
ای‌کاش از این خواب زمستانی بیدار شویم. ای‌کاش مسئولین به جای نشستن پشت میز، مثل شهید سلیمانی و شهدای دیگر در بطن جامعه بودند.
خیلی درد دارد که دختری در اوج نوجوانی به جای تفریحات سالم، قمه‌ای را در لباس خودش پنهان کرده باشد.
راستی چه چیزی هلیا را اینقدر هراسان کرده که به گمانش، قمه می‌تواند محافظ او باشد. چرا دختران ما فرهنگ را در شلوارهایی چنین کوتاه دیده‌اند. اصلا مجوز ورود این شلوارها را چه کسی صادر کرده است؟
بگذریم از این سوال تکراری که حجاب اجباری خوب است یا بد؟ اصلا بیاییم ریشه‌یابی کنیم. بیاییم پشت میزها را مقداری رها کنیم و درد داشته باشیم 《چو عضوی به درد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار》. هر زمان هلیا عضوی از پیکرمان شد و درد کشیدیم آن زمان دنبال درمان خواهیم بود. شاید هم اگر خوب عمل می‌کردیم، دردی نبود که دنبال درمانش باشیم.

نظر دهید »
قندیل‌های فیروزه‌ای
ارسال شده در 19 تیر 1400 توسط حيدري در دست نوشته های من, تب فراق

به قلم خودم

برکت محله بود. گرم و صمیمی شبیه گلهای آفتابگردان صورتش همیشه به سمت آسمان و در حال شکرگزاری بود. قدی تقریبا خمیده و محاسنی سفید و لبانی که همیشه خندان بود. دوست داشتم همیشه اولین نفری بودم که سلامش می‌کردم، اما همیشه پیش‌دستی می‌کرد. گاهی که از سرکار برمی‌گشت، صورتش از شدت گرمای آفتاب شبیه تنور قرمز شده بود. دستان زمخت و چروک‌خورده‌اش، نشان از تلاش شبانه‌روزی‌اش برای روزی حلال داشت.
خانه‌ای ۵۰متری که ظاهری کوچک داشت، گلیم‌هایی که ننه سکینه خودش بافته بود زینت خانه می‌شد. اما وجود بابا علی وسعت خانه را به اندازه آبی آسمان کرده بود. نزدیک محرم که می‌شد همین خانه کوچک، هیئتی برای خودش می‌شد. اهالی محله هرزگاهی که جایی برای نشستن در روضه پیدا نمی‌کردند، تا چند قدمی خانه بابا علی می‌نشستند، که از نفس گرم بابا که برای علی‌اکبر (علیه‌السلام) دم می‌گرفت بهره‌مند شوند.
یادش بخیر، صدای بابا سوز داشت، شاید چون داداش حسن هیچ‌وقت برنگشت و مفقودالاثر شد. شاید چون داداش حسن جوان بود و مجرد، مثل علی‌اکبر امام حسین (علیه‌السلام) که بابا علی این‌قدر شور و حال این روضه‌اش فرق داشت. بابا علی سهمیه داشت، سهمیه‌اش همان قلب شکسته بود از فراق برادر و چقدر شکرگزار خدا بود. همیشه می‌گفت: 《روله جان خدا قلب شکسته‌ها رو بیشتر تحویل میگیره》. من نمی‌فهمیدم، هنوز هم درکش نمی‌کنم. راستش گاهی حرصم را در می‌آورد، از بس که آرام بود. اما به اندازه وسعت دریا، دوستش داشتم به اندازه همان وسعت هم آرامش می‌داد.
من که هیچ‌وقت از چایی نعلبکی‌های روضه بابا علی نمی‌گذشتم. قندهای بابا علی شبیه قندیل بود و من همیشه مشتی از قندیل‌های شیرین را در جیبم می‌گذاشتم. نقشه برایشان می‌کشیدم با مداد شمعی آبی رنگشان می‌کردم، یا می‌چسباندم به دفترم یا گاهی لاک‌پشت های نقاشی‌شده‌ام از لاکی فیروزه‌ای بهره‌مند می‌شدند.
خیلی دلم برایش تنگ شده، نزدیک محرم شده، پرچم‌ها، نعلبکی‌ها، قندهای قندیلی، گاهی هم دلم مثل همان پرچم که با وزش باد به این سو و آن سو می‌رود، بی‌قرار و طوفانی می‌شود اما نه از او خبری هست و نه از داداش حسن.

http://eitaa.com/joinchat/2588737537C3734073aa8

4 نظر »
۱۸ سال گذشت
ارسال شده در 26 اسفند 1399 توسط حيدري در دست نوشته های من, تب فراق

#شهیده_راشل_کوری
دانشجوی فعال صلح بود. برای دفاع از مردم غزه و فلسطین از آمریکا به غزه آمده بود.

دلت که برای آدمیت بتپد قاره‌ها را می‌پیمایی تا چراغی را روشن کرده باشی. مهر مختوم بر همه راحت‌طلبی‌ها و نژادپرستی‌ها می‌زنی.

همان‌هایی که داعیه‌ی دفاع از حقوق بشر را دارند استخوان‌هایش را در زیر بولدزر خورد کردند.

هرکسی در این دفاع مشروع و مقدس [دفاع‌ از زنان، کودکان‌ و مردم‌ بی‌‌دفاع غزه]کشته شود شهید ‌است‌ (امام خامنه‌ای(حفظه‌الله)).

راشل مسیحی بود و آزاده بودن را به نمایش گذاشت. از همان کودکی که انشایش را برای هم‌کلاسی‌ها می‌خواند مفهوم آزادگی را برای دوستانش می‌سرود.

اکنون مادر راشل به یاد او راهش را ادامه می‌دهد و ما هم عهد می‌بندیم تا همیشه‌ی دنیا قدس را فراموش نکنیم.

به یاد ۱۸سالگرد شهیده راشل کوری
✍م. حیدری
http://eitaa.com/joinchat/2588737537C3734073aa8

نظر دهید »
رفیقی از جنس معرفت
ارسال شده در 24 اسفند 1399 توسط حيدري در دست نوشته های من, تب فراق

???رفیقی از جنس معرفت

نرگسی‌های کوچه دلتنگی‌ را با اشک‌های دعای رجب آبیاری کردم.
بغضم می‌گرفت که چرا دیر عاشقت شدم، چرا این دل بی‌قرار را به هر کوی و برزن بردم تا به قرار برسد. یادش رفته بود که نشانه‌هایی همچون ماه رجب را برای ما زمینیان به هستی نشانده‌ای.

آه ماه عزیز غریبانه آمدی و چه زود رفتی. قنوت قلبم را به نظاره نشستی و بارقه‌ی امید را به دلم مهمان نمودی.

من را در این فراز واله و حیران خدایم نمودی : (یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد) وَ مَن لَم یَعرِفهُ ( و کسی که نشناسی). و من عطش بندگی‌ام بیشتر می‌شد.

یک قدم مانده به شعبان و من به وقت دلتنگی برای رفیق یک ماهه‌ام می‌نویسم و من سالی یک بار به دیدار تو می‌آیم و تو من‌را در سالی که نبودم در آن سرا فراموش نکن.

✍م.حیدری

http://eitaa.com/joinchat/2588737537C3734073aa8

2 نظر »
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 6
  • ...
  • 7
  • 8
  • 9
  • 10
  • 11
  • 12
  • ...
  • 28

آخرین مطالب

  • طعم پاییز
  • خنک مثل گیلاس
  • جان هنر
  • غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • روضه‌های دیدار
  • رنگ خدایی
  • دختر ماه
  • قندیل‌های فیروزه‌ای
  • ۱۸ سال گذشت
  • رفیقی از جنس معرفت

آخرین نظرات

  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در خنک مثل گیلاس
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • ... در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در روضه‌های دیدار
  • معینه  
    • معین
    در رنگ خدایی
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در روضه‌های دیدار
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در روضه‌های دیدار
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • نردبانی تا بهشت  
    • یاس کبود۱۴
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در رفیقی از جنس معرفت
  • السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)  
    • اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
    در رفیقی از جنس معرفت
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در جمله به آخر نرسید
  • سیــده الهام عزتی  
    • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
    در جمله به آخر نرسید
  • سیــده الهام عزتی  
    • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
    در جمله به آخر نرسید
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در جمله به آخر نرسید
  • مهتاب  
    • نخلستان
    در جمله به آخر نرسید

Recent photos

دعوتی همیشگییا شاهدباز باران با ترانه
آخرین قاصدکاحساس سوختن به تماشا نمیشودقراری های بی قراری
شب های سرنوشتمتأخرها مقدمنددوربین، صدا، تصویر، حرکت

Sidebar 2

This is the "Sidebar 2" container. You can place any widget you like in here. In the evo toolbar at the top of this page, select "Customize", then "Blog Widgets".

کاربران آنلاین

آخرین نظرات

  • یا کاشف الکروب  
    • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
    در خنک مثل گیلاس
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • امیرِعباس(حسین علیه السلام)  
    • مبتلایِ حسین (علیه السلام)
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • ... در غواص‌ها بوی فرات می‌دهند
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در روضه‌های دیدار
  • معینه  
    • معین
    در رنگ خدایی
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در روضه‌های دیدار
  • پژوهش مدرسه علمیه حضرت زینب (س) میناب  
    • منتظر پرور
    در روضه‌های دیدار
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • سربازی از تبار سادات  
    • سربازی از تبار سادات
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • نردبانی تا بهشت  
    • یاس کبود۱۴
    در قندیل‌های فیروزه‌ای
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در رفیقی از جنس معرفت
  • السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا (س)  
    • اللهم عجل لولیک الفرج، السلام علیک یا صاحب الزمان(عج)،الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
    در رفیقی از جنس معرفت
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در جمله به آخر نرسید
  • سیــده الهام عزتی  
    • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
    در جمله به آخر نرسید
  • سیــده الهام عزتی  
    • °۞ شبـستـانِ عاشـ♡ـقے ۞°
    در جمله به آخر نرسید
  • حيدري  
    • دختران جمعه
    در جمله به آخر نرسید
  • مهتاب  
    • نخلستان
    در جمله به آخر نرسید
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

دختران جمعه

دختران جمعه وبلاگی از دلنوشته ها و دستنوشته های حقیر می باشد. کپی مطالب با آدرس دهی جایز می باشد. اللهم تقبل منا....
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع
  • آن جا که خالی از خداست خطاست
  • نمازم در حریم تو نماز یک مسافر نیست/ که هستم کربلایی و در آن وادی وطن دارم
  • با همه ی بدی هایم دوستت دارم
  • این همه تکرارها بس است
  • کدوم جمعه
  • چشمان خشک ما خجل از این عزای تو
  • عطش در کربلا
  • اهمیت روحیه پژوهش در طلبه
  • لیلای خانه
  • چرا برای امام حسین (علیه السلام) گریه ام نمی گیرد؟؟؟؟؟؟؟؟
  • چرا حجاب؟؟؟
  • بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان
  • چهل روز دلدادگی
  • تو را چه بنامم
  • غریب تر از هر غریب
  • جا مانده ام
  • تبم گرفت و دلم خوش به انتظار عیادتت
  • باور کن گمنام ترین من
  • یک لحظه استجابت
  • یک جرعه حضور
  • اسمش رضا بود......
  • من الغریــــب الی الحبـــیب
  • ماه مادر ماه آه
  • خرافات-شایعات
  • دست نوشته های من
  • سواد رسانه ای
  • سواد رسانه ای
  • یک کلمه اشک
  • تنهای بی مانند
  • تب فراق

Random photo

بغض یعنی که حرف هایم را از نگاهم خودت بخوان

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

حدیث

مترجم سایت

اوقات شرعی

قالب وبلاگ

ابزار نظر سنجی

وضعیت آب و هوا

  • قالب وبلاگ
  • ساخت کد موزیک آنلاین
کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان