جمله به آخر نرسید
دلم شب هفتم را بهانه میگیرد که از مظلومیت طفل شش ماههات بنویسم. شاید حالا که رقیه سهسالهمان دست و پاهایش سوخت و آواره شهر غریب شدیم دلم بیشتر هوای گفتن از طفل شما کرد و نه امشب بلکه تمام لحظهها را باید از مظلومیت شما گفت و گریست.
واژهها را با قلمی از جنس انگشت بر صفحه گوشی مینگارم و از ضمیر زخمخوردهام واژهها را میکاوم. اجازه هست چند لحظهای دل زنگار گرفته از بیعدالتیها و هجمههای این دنیا را حسینیه کنم؟
صحرایی پرعطش، سرزمین بلا و هوایی دلگیر از جدایی پدر و کودکی شش ماهه، طفلی بر دستان پدرش لبانش ترک برداشته، نگاه کن فرزند حسین بن علی است. بین این طفل و حقانیت دین خدا چه رابطهای است که اینچنین برگزیده برای امتحان الهی گردیده است؟
کسی چه میدانست که قرار است این طفل سندی بر مظلومیت پدر و حقانیت دین خدا باشد جز پدر.
تا چشم زمان بر گهواره زمین میگردد ارض و سماء به یاد خواهد داشت که جمله پدر هنوز به اتمام نرسیده بود که حلقوم طفل ششماهه را شکافتند.
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمیزد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد؟۱
۱.علیرضا لک