???رفیقی از جنس معرفت
نرگسیهای کوچه دلتنگی را با اشکهای دعای رجب آبیاری کردم.
بغضم میگرفت که چرا دیر عاشقت شدم، چرا این دل بیقرار را به هر کوی و برزن بردم تا به قرار برسد. یادش رفته بود که نشانههایی همچون ماه رجب را برای ما زمینیان به هستی نشاندهای.
آه ماه عزیز غریبانه آمدی و چه زود رفتی. قنوت قلبم را به نظاره نشستی و بارقهی امید را به دلم مهمان نمودی.
من را در این فراز واله و حیران خدایم نمودی : (یا مَنْ یُعْطی مَنْ لَمْ یَسْئَلْهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد) وَ مَن لَم یَعرِفهُ ( و کسی که نشناسی). و من عطش بندگیام بیشتر میشد.
یک قدم مانده به شعبان و من به وقت دلتنگی برای رفیق یک ماههام مینویسم و من سالی یک بار به دیدار تو میآیم و تو منرا در سالی که نبودم در آن سرا فراموش نکن.
✍م.حیدری