#داستان_کوتاه قدش اندازه لنگه در شده بود. دنباله سبیلهایش را همیشه فر میداد به سمت بالا و دستی به زیرش میکشید و صدایی صاف میکرد یعنی من آمدم. پدر و مادرش نمی دانستند چکارش کنند. بیچاره صغری خانم سر بارداری این پسر چقدر اذیت بود، ویار داشت از خاک گرفته… بیشتر »
آخرین نظرات