یک جرعه حضور
آسمان دلم که بارانــــــی می شود گونه هایم بوی زمین خاک خورده می گیرد، بهانه شعرهای کودکی را می گیرم باز باران با ترانه اما ترانه ی غربت حسن (علیه السلام) را ….. می خورد بر قاب قلبم یادم آرد روز غربت، روز زهر عدو را، و سوزاندن جگر را . و اما ای آقای منتظرالفبایی که در دوران کودکی هجی می کردیم ای کاش بوی انتـــــــظار را می داد و کوکب خانم در آن سفره ای که می چید یک بشقاب کنار سفره می گذاشت و می گفت ما همیشه در انتظار آمدن تو هستیم. نمی دانستم آن مرد آمد چ کسی است ای کاش آن زمان که تکلیف هایم می شد 10 صفحه از روی متن آن مرد آمد ای کاش می گفتند آن مرد همان آقای غریب است که قرار است روزی بیاید. ای کاش انتظار را بهتر هجی می کردیم….. .
آخرین نظرات