خودت را که پیدا می کنی در این هیایوی زمانه تازه می فهمی در این عصـــــر پیدا کردن دوستی که جرعه ای معرفت را با تو سر بکشد کمیاب شده. سرمان به کار خودمان مشغول است و انگار نه انگار که خیلی زود دیر می شود. گاهی دعوتی و گاهی نه، گاهی دلت می خواهد دستت را… بیشتر »
آرشیو برای: "آذر 1395"
هم سگ خرید و فروش می کرد، هم دعواهاش حسابی سگی بود!! یه روز داشت می رفت سمت کوهسنگی برای دعوا(!) و غذا خوردن که دید یه ماشین با آرم ”ستاد جنگهای نامنظم“ داره تعقیبش می کنه. شهید چمران از ماشین پیاده شد و دست اونو گرفت و گفت: ”فکر کردی خیلی مردی؟!“ رضا… بیشتر »
آسمان دلم که بارانــــــی می شود گونه هایم بوی زمین خاک خورده می گیرد، بهانه شعرهای کودکی را می گیرم باز باران با ترانه اما ترانه ی غربت تو ..... می خورد بر قاب قلبم یادم آرد روز غربت، روز زهر عدو را، و سوزاندن جگر را ...... . الفبایی که در دوران کودکی… بیشتر »
خدای مهربانم دلم را به تو میسپارم تا از عمق جانم بزدایی هر چه حائل است بین من و خودت هر چه مرا دور میکند ز تو.، همه آنچه از منیت و نواقصم در من است را از من بگیر، و ببخشای بر من از عشق و الطاف بی پایان خودت، چنان همیشه که بخشیده ایی مرا رها ساز از بند… بیشتر »
خدای من نمیدانم گاهی کجای دنیا گم ات میکنم در هیاهوی بازار … در خستگی هنگام نماز ! در وسوسه های نفس ام… نمیدانم…. اما ، گاهی تو را گم میکنم مثل کودکی که در بازار دستان مهربان مادرش را رها کرده به تماشای عروسکی مشغول است…! بعد میبیند مادرش نیست و هیچ… بیشتر »
آخرین نظرات