#به_قلم_خودم
خودت را که پیدا می کنی در این هیایوی زمانه تازه می فهمی در این عصـــــر پیدا کردن دوستی که جرعه ای معرفت را با تو سر بکشد کمیاب شده. سرمان به کار خودمان مشغول است و انگار نه انگار که خیلی زود دیر می شود. گاهی دعوتی و گاهی نه، گاهی دلت می خواهد دستت را بلند کنی و دستت تا آسمان پنجم برود و در آنجا دستانت را به بال فرشتگان وصل کنی که شاید آنان توانستند دل خسته ات را اندکی پرو بال دهند. دلم که میگیرد به یاد شبکه های ضریحت می افتم و به یاد زمانی که چــــادرم را که در آن نقش گلهای قرمز و آبی داشت به سر میکردم و گوشه چـــــادر مادرم را محکم می گرفتم که گم نشوم چه خیال خامی مگر در حریم شما کسی گم می شود. صورتم که یخ می کرد مادرم چادرش را به دورم می گرفت چقدر مزه می داد زیر چادر مادر بودن و به صحن شما وارد شدن. خواستم بگویم جان بنده ناقابل بود گاهی این جان نمی کشد ظرفیت ندارد که معرفت شما را بچشد ببخشم نشد که این بار به دست بوسیتان بیایم. از بنده قبول بفرما از دور سلام. دلم گرفته از این دنیا بانو مرا ببخش……بانو اگر نشود که بیام به دست بوسیتان خواستم بگویم هرجای دنیا که باشم دلم به شبکه های ضریحت گره خورده. ببخشم بانو……… بارانـــــــــــــی ام گر گدا کاهل بود تقصیر صاحب خانه نیست
آخرین نظرات