زمزمه هایی در سینه می تپد که مدام سراغ تو را می گیرد، گاهی چشم هایم را می بندم و مثل زمان کودکی با خودم زمزمه می کنم 1، 2، 3 چشم هایم را که باز می کنم چیزی نمی بینم، محاسبه های زمان کودکی هم حساب و کتابی برای خودش داشت. حالا کجایی تا 1000شماره که نه تا… بیشتر »
آخرین نظرات