#آوای_عشق
✍️م.حیدری
#سردار_دلها
شاهنامه از داستان های حماسی رستم و سهراب و اسفندیار یاد می کند. وقتی که این اثر گرانسنگ فردوسی را تورق می زنیم به پرنده ای افسانه ای به نام سیمرغ می رسیم. از خاکستر سیمرغ نسل بعد او جان و بال می گیرد.
این بار پنجره ی ذهنت، نه اصلا پنجره دلت را که برای استشمام جان شهید که باز میکنی؛ باز همان سیمرغ را با جانت می فهمی. آنان نیز خاکستر شدند و لاله وار برای انسانیت پرکشیدند.
جهان اینجا یک گلستان اخلاص را کم دارد. جنس او از افلاکیان بود و این دنیا گنجایش او را نداشت. می دانم زمین را خیلی سخت خواهد گذشت که بدون قدم های تو و رفیقانت باید همچنان بگردد. آسمان را سخت خواهد بود که دیگر تو را نظاره گر نباشد. چشمه ها و دریاها جانشان خشک می شود از اینکه جاری روح تو را دیگر ندارند.
اما باز هم بمان، بمان و ما را در این زندگی پر پیچ و خم رها نکن که جان های زخمی ما مرهمی از جنس تو می خواهد.
انسانیت را اگر مرور کنیم و از اهلش جرعه ای را طلب کنیم خواهیم پرسید می شود از همه چیز گذشت؟ در پاسخ جرعه ای از معرفت را میهمان خواهیم شد بله !!!! از اموال و اولاد و دوست داشتنی های دنیا به خاطر زنده کردن انسانیت می شود. و تو این همه حماسه آفریدی از خاکسترت، که جان دلمان را به درد آورد.
امروز در سردترین روز از ماه، حماسه ای به رنگ سیمرغ همه جا را گرم خواهد کرد. خودت نیستی اما ببین خاکسترت با دلها چه کار کرد.
عده ای میخواهند خاکسترت جان نگیرد اما مگر می شود إِذَا قَضَىٰ أَمْرًا فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(117بقره)؛ هرگاه اراده کند چیزی به وجود آید میگوید ’باش‘، بهسرعت بهوجود میآید.». گاهی در بوق و کرنا کردند که چنین وچنانی اما گاهی مرور انسانیت شاید وجدانهای خفته شان را بیدار کند.
آوای عشق
آخرین نظرات