لیلای خانه
امروز خیلی روز پرکاری رو داشتم به خونه که رسیدم نفس خانه چادر قشنگشو با همون گلای یاسی پوشیده بود و به استقبالم اومد بابایی هیچ میدونی چند روز دیگ مونده؟؟؟ اینقد خسته بودم که فقط به جای راحت فکر می کردم که دراز بکشم و خستگی و از جانم به در کنم. اما سعی می کنم به خستگی غلبه کنم هرچی باش نفس باباس دیگ!!! خب باباجون به چی ؟؟؟ تو این فکرم که لیلای خانه امروز بهتر از روزهای دیگ بود، نفس خونه رو بیشتر از روزهای قبل مراقب بود، آشپزیشم بهتر شده بود.
آخرین نظرات